نور سیاه

فریاد میزنم (دست از سرم بردار!) روی زمین می افتم صدای نفس هایم همه جا را میگیرد سرم را بالا می آورم و به اطرافم نگاه میکنم مثل آتش همه جارا تصاحب میکند خلا سفید اطرافم کم کم به رنگ او در می آید و سیاه میشود
از جا بلند میشوم و به سمت دیوار سفید میدوم اشک هایم مانند مذاب آتشفشان بیرون میریزد جیغ میزنم (رهام کننن!) چشمانم همه جارا تار میبیند روی زمین میفتم سرم را لای دستانم پنهان میکنم جانی برای فرار ندارم صدایش منعکس میشود "بی ارزشی!خرابش کردی!نا کافی!بی مصرف!به هیچ دردی نمیخوری"کلمات مثل گله ای از کفدار ها دور سرم میچرخند ملتمسانه زمزمه میکنم(من اونقدر ها هم گناهکار نیستم، لطفا....) پلک میزنم و اشک از گونه هایم پایین میخزد  به دستانم نگاه میکنم داشتند سیاه و سیاه تر میشدند رنگ سیاه از دستانم میچکید و زمین سفید هم سیاه میشد دستم را به زمین میگرم و بلند میشوم زیر لب تکرار وار گونه زمزمه میکنم(بس کن، بس کن، بس کن...) سیاهی همه جارا فرا گرفته
سیاهی سیاهی سیاهی سیاهی سیاهی سیاهی سیاهی سیاهی
صدای بغض آلودم را محکم میکنم(تو نمیتونی به من مسلط شی، متوجهی؟) ابروهایم در هم فرو میرود (پس بهت دستور میدم گورتو گم کنی) سیاهی می ترسد و جا میخورد کمی عقب تر میرود
نور جای آن را میگرد (لطفا،خفه شو!) نور جلو چشمانم را بیشتر و بیشتر میگیرد (بروووو!)
نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور نور
نور چشمانم را وادار میکند تا بسته شوند، چشمم را روی نور میبندم
صدایش باعث میشود چشمانم را باز کنم(دختر، اومدم،یهو چی شدی؟) به چشمان مشکی اش که نور در ان ها برق میزند خیره میشوم به اطرافم نگاه می اندازم(رفتش؟) ابروهایش در هم میرود(کی؟) لبخند میزنم یک قطره اشک از چشم چپم پایین میچکد به دستانم نگاه میکنم خبری از سیاهی نیست
نجوا میکنم(لطفا هیچوقت تنهام نزار) کنارم زانو میزند و دستم را فشار میدهد
ادامه میدهم(توی تنهایی افکارم من رو نابود میکنه...)
دیدگاه ها (۰)

هنر هیچوقت از خوشحالی نمیاد...

i see her...

ولی دانشکده موسیقی/////اگر تو هم به هنر علاقه مندی پس به خان...

nothings new

ازمایشگاه سرد

کبریت

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط